تبيين قرآنى عقل موضوع مقاله حاضر است و در اين زمينه منابع تعقل و تفكر و تدبر از ديدگاه قرآن مورد بازشناسى قرار گرفته و جهتبازيابى رابطه قرآن و عقل، زمينههاى لازم براى رسيدن عقل به مفاهيم و معارف بلند قرآنى برشمرده شده و حدود معرفتى آن معين گرديده است . آنگاه ثابتشده است كه عقل و قرآن به منزله دو بال براى پرواز آدميان به سوى كمالات معنوى و قرب الهى، همان غايت قصواى فلسفه آفرينشاند .
كليد واژهها: عقل، جايگاه عقل، منابع تعقل، حدود معرفت عقل، زمينههاى عقل، رابطه عقل و قرآن .
خداى سبحان نعمتهاى بى شمارى را بر آدميان در طول تاريخ حياتش ارزانى نموده است ; اما از ميان همه نعمتهايش دو هديه بزرگ است كه ويژگى خاص دارند و آن دو را حجت و دليل و راهنماى آدميان براى رسيدن به كمالاتش قرار داد .
يكى از آن دو پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى خداوند او را مبعوث كرد فرمود:
لقد منالله علىالمومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهمالكتاب و الحكمة [. . . . آل عمران / 164] ; خداوند وقتى در ميان مؤمنين از بين خودشان رسولى را برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت نمايد و آنها را تزكيه نمايد و به آنها كتاب و حكمتبياموزد . . . نعمتبزرگى بخشيده است .
ديگرى عقل است كه خداوند وقتى به آدميان آن را ارزانى داشت فرمود:
لقد كرمنا بنى آدم . . . و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا [اسراء / 70] ; ما بنى آدم را كرامتبخشيديم . . . و بر بسيارى از آفريدههايمان برترى دادهايم .
مراد از اين فضيلتى كه در اين آيه به آن اشاره شده، عقل است ; چنان كه علامه طباطبايى در تفسير اين آيه مىفرمايد:
چيزى كه بنى آدم را از غير خودش ممتاز كرد، همان عقل است [1].
در اهميت عقل همين بس است كه خداوند به واسطه آن به او شايستگى تعقل در آياتش را ارزانى نموده است [يوسف / 3 و زخرف / 3] و انبيا را كه محبوبترين بندگانش نزد او هستند، از ميان عاقلترين انسانها برانگيخت و از آنان پيمان گرفت تا در جهت تكامل عقلى امتش بكوشند (1) . [2] چنان كه امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد:
فبعث فيهم رسله . . . يثيروا لهم دفائن العقول [3] خداى سبحان در ميان آدميان رسولانش را مبعوث فرمود تا گنجينههاى دفن شده در عمق جانشان را از زير ابرهاى اوهام و پردههاى خيال هويدا نمايد و اسرار كائنات را با نورهاى معرفت عقل آشكار نموده و به قله يقين به صانع موجودات برساند .
پس بىجهت نيست كه خداى سبحان در قرآن مكرمش بيش از 48 بار به تعقل و بيش از 17 بار به تفكر دعوت نموده و بارها صاحبان خرد را با عنوان زيباى اولوالالباب ستوده است و شايسته بشارت خويش نموده است ; چنان كه مىفرمايد:
فبشر عبادالذين يستمعون القول و يتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب [زمر / 18] ; اى پيامبر به آن دسته از بندگانم كه سخنها را مىشنوند و از بهترين آنها پيروى مىكنند، بشارت بده كه آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان نموده و آنها خردمندند .
نيز بىجهت نيست كه خداوند خطاب به عقل مىفرمايد: و عزتى و جلالى ما خلقتخلقا هو احب الى منك [4] به عزت و جلالم سوگند كه هيچ موجودى محبوبتر از تو نيافريدهام .
براى شناخت عقل لازم است ابتدا معناى عقل سپس كلمات هم خانواده عقل را بشناسيم .
با عنايتبه اينكه قرآن به لسان عربى مبين نازل شده است، پس بايد از اهل زبان جويا شد كه آنها از اين كلمه چه چيزى قصد مىكنند، سپس ديدگاه قرآن شناسان را بررسى كرد تا به مقصود قرآن رسيد .
الف . عقل در لغت: عقل لفظى عربى است و معادل فارسى آن خرد، انديشه و گاه هوش آمده است [5]. جوهرى آن را معادل حجر و نهى آورده و مىافزايد:
عقل در اصل به معناى بستن و نگه داشتن شتر است و گاه به معناى ديه بكار رفته است ; چون شتر به جاى ديه مقتول نگهدارى مىشده است [6].
در دعاى صباح كه منسوب به على عليهالسلام است، اين كلمه به معناى بستن و گره زدن به كار رفته است: الهى هذه ازمة نفسى عقلتها بعقال مشيتك [7] معبودا زمام نفس خويش را به پاى بند مشيت تو بستم .
اما بيشتر به معناى قوه ادراك و فهم اشياء بروجه حقيقى آن آمده است ; چنان كه در عرب وقتى گفته مىشود «عقل (عقل) عقلا: يعنى اشياء را به صورت حقيقىاش درك كرد و عقل الغلام ; يعنى نوجوان درك و تشخيص پيدا كرد و ما فعلت هذا مذ عقلت ; يعنى از زمانى كه درك و تشخيص پيدا كردم، چنين كارى نكردم [8].
ب . عقل نزد مترجمان و مفسران قرآن: راغب اصفهانى مىنويسد:
عقل به قوهاى گفته مىشود كه آدمى به وسيله آن مىتواند علم پيدا كند و به علمى هم كه انسان با اين قوه بدست مىآورد، عقل گفته مىشود و مىافزايد: هر جا خداوند كفار را به نداشتن عقل منسوب كرده است، اشاره به معناى دوم دارد ; مثل: مثل الذين كفروا . . . فهم لا يعقلون ; و هرجا از بنده رفع تكليف كرده است، در اشاره به معناى اول است [9].
علامه طباطبايى ذيل آيه كريمه كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون [بقره / 242] به تفصيل در اين باره سخن گفته كه چكيده آن چنين است:
اصل در معناى عقل بستن و نگهداشتن است و اين مناسب استبا ادراكى كه انسان بر آن دل مىبندد و قوهاى كه با آن درك مىكند عقل ناميده مىشود و همچنين قوهاى كه به واسطه آن خير و شر، و حق و باطل را از يكديگر تشخيص مىدهد عقل نام دارد و مقابل آن جنون و سفه و حمق و جهل است كه هركدام به اعتبارى استعمال مىشود . استعمال لفظ عقل بر ادراك از اين جهت است كه در ادراك دل بستن به تصديق وجود دارد و خدا تشخيص حق و باطل را در علوم نظرى و خير و شر و نفع و ضرر را در علوم عملى در فطرت انسان نهاده است . . . ; اما اگر مغلوب قواى ديگر شد و از صراط حق منحرف گرديد در حقيقت ديگر عقل نيست . پس قرآن عقل را نيرويى مىداند كه انسان در امور دينى از آن منتفع مىشود و او را به معارف حقيقى و اعمال شايسته رهبرى مىكند و در صورتى كه از اين مجرى منحرف گردد، ديگر عقل ناميده نمىشود، گرچه در امور دنيوى به كار آيد و نفع و ضرر را در امور دنيايى تشخيص دهد . در سوره ملك مىفرمايد: «و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير [ملك / 10] ; كفار در روز قيامت گويند: اگر گوش شنوا داشتيم يا اهل ادراك و تعقل بوديم، امروز در زمره اهل آتش نبوديم و در سوره حج مىفرمايد: افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور [حج / 46] ; آيا در زمين سير نمىكنند تا شايد قلبى برايشان باشد كه با آن حق را درك كنند يا گوشى باشد كه حقيقت را بشنود . اما اينها چشمهايشان نابيناست ; بلكه ديده دلهايشان كور است كه نه حق را مىيابند و نه پند مىپذيرند .
عقل در اين آيات به معناى علمى است كه انسان به آن دست مىيابد و لفظ سمع به معناى ادراكى است كه آدمى به كمك ديگرى از آن بهرهمند مىشود، به شرط اينكه از فطرت سالمى برخوردار باشد [10].
اين نكته را بايد اضافه كنيم كه گاهى عقل در قرآن به معناى مطلق فهميدن و دانستن حقيقت چيزى به كار رفته است ; چنان كه در مورد يهوديان مىفرمايد: . . . قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرمونه من بعد ما عقلوه [. . . بقره / 75] گروهى از يهوديان كلام خدا را مىشنيدند ; سپس آنرا تحريف مىكردند، بعد از آنكه حقيقت را فهميده و شكى در آن نداشتند .
در تفسير الدقائق آمده است: «عقلوه»: يعنى ; بعد از آنكه حقيقت را فهميدند و شكى در آن نداشتند [11].
عقل در لسان قرآن به اعتبارى نهيه، به اعتبارى حجر، به اعتبارى قلب و به اعتبارى لب ناميده شده است .
الف . نهيه: عقل از آن جهت نهيه ناميده شده كه بازدارنده انسان از ارتكاب قبايح است . جوهرى يكى از معادلهاى عقل را نهيه ذكر كرده و در معناى آن مىنويسد: نهيه مفرد نهى، و نهى به معناى عقول است ; چون از قبيح نهى مىكند [12]. راغب اصفهانى نيز همين معنا را برگزيده است [13].
قرآن كريم مىفرمايد: ان فى ذلك لايات لاولى النهى [طه / 54] ; در اين كار [كه خداوند زمين را مهد شما قرار داد و از آسمان آبى فرستاد كه نباتات گوناگون برويند و] . . . نشانههايى [از عظمتخدا] براى صاحبان عقل است .
ب . حجر: عقل را به اعتبار نگه دارندگى آن حجر گويند . به عبارت ديگر عقل را ازآن جهتحجر گويند كه انسان را از جابتخواستههاى نفسانىاش باز مىدارد [14]. قرآن كريم مىفرمايد: هل فىذلكقسملذىحجر [فجر / 5] ; آيا براى خردمند در اين سوگندى است!
ج . لب: يكى ديگر از تعابيرى كه در قرآن به معناى عقل به كار رفته است، كلمه لب است كه غالبا به صورت جمع و با تركيب اولوالالباب آمده است . جوهرى در صحاح مىنويسد:
خالص هر چيز را لب آن گويند ; چنان كه عرب مغز گردو را لب الجوز و مغز بادام را لب اللوز خوانند [15].
راغب اصفهانى نيز مىنويسد:
لب عقل خالص از آلودگىها و آميختگىها را گويند و گفته شده كه لب عقل پاك و رشد يافته است ; پس هر لبى عقل است ; اما هر عقلى لب نيست ; به همين رو خداى تعالى فهم برخى از احكام را ويژه اولوالالباب شمرده است [16].
همچنين قرآن كريم كسانى را كه از فضل و رحمتخاصه خداوند برخوردار شده و به حكمت الهى دستيافتند، به دريافتخير كثير مژده مىدهد ; چنان كه مىفرمايد: يؤتى الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوالالباب [بقره / 269] ; خداوند هركه را بخواهد، حكمت مىبخشد و كسى را حكمتبخشد، به او خير فراوانى عطا كرده است ; اما اين سخن را تنها صاحبان خردناب مىفهمند .
نتيجه اينكه رابطه عقل و لب رابطه عام و خاص است . اولوالالباب كسانى هستند كه با بهره گيرى كامل از عقل فطرى و نيالودن آن به اوهام نفسانى و تفكر در آيات الهى شايستگى دستيابى به حكمت الهى را كسب نموده و به مقام والاى اولوالالباب صعود مىكنند . به طور كلى قرآن كريم در 17 آيه از خردمندان ياد نموده است . گاه آنها را مخاطب قرار داده (2) و گاه پندپذيرى را ويژه آنان شمرده است (3) . و بالاخره آنها را به خاطر سخن سنجبودنشان به هدايتيابى مژده داده است . (4)
د . قلب: يكى ديگر از كلماتى كه گاهى در قرآن به معناى عقل به كار رفته، قلب است ; چنان كه قران كريم مىفرمايد: افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها [. . . حج / 46] ; آيا در زمين سير نكردند، پس قلبهايى داشته باشند كه با آن تعقل كنند . . .
به تعبير قرآن مركز تعقل انسان قلب اوست . به همين رو امام هفتم عليهالسلام در تفسير قلب در آيه شريفه ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب (5) [ق / 37] فرمود: قلب يعنى عقل [17]. پس رابطه عقل و قلب را اينگونه مىتوان تصور كرد كه عقل قوه دريافت معارف عقلى و تصرف در مفاهيم و تدبر و تفكر در آيات آفاقى و انفسى است و قلب مركز و فرودگاه اين دريافتهاست . عقل تحصيل علم و حكمت مىكند و قلب از اين حكمتها و علوم حقيقى اثر مىپذيرد .
چنان كه صدرالمتالهين مىفرمايد:
وقتى عقل معقولاتى را دريافت، قلب عظمت و جلال خداوند را مىيابد و وقتى علم به خدا و روز قيامتحاصل شد، خشيتخدا در قلب ايجاد مىگردد ; چون خداى تعالى فرمود: تنها دانشمندان از خدا مىترسند [18].
بررسى كلمات مذكور در قرآن نشان مىدهد كه عقل در قرآن كريم به اعتبارات مختلف به نامهاى گوناگون خوانده شده است و آن به جهت تناسب محتوا و لفظ است كه خود از معجزات لفظى قرآن به شمار مىرود .
با توجه به آنچه كه در باب معناشناسى عقل آوردهايم، آشكار مىشود كه عقل بيشتر به نيرويى اطلاق مىشود كه خداى سبحان به عنوان حجت درونى (6) به انسان بخشيده است تا از آن براى تدبر و تفكر و تعقل و تعلم و تفقه و تامل در آيات آفاق و انفس و آيات تكوينى و تدوينى به منظور تمييز حق و باطل در علوم نظرى و صلاح و فساد و خير و شر و نفع و ضرر در امور عملى زندگى به كار گيرد تا به معارف حقيقى و ايمان و اعمال صالح رهبرى شود . پس توجه قرآن بيشتر به جنبه معرفتى عقل است و براى آن جايگاه ويژهاى قائل است . حال اگر از اين ديدگاه در آيات قرآن تامل نماييم، به چند دسته از آيات برخورد مىكنيم:
آياتى از قرآن به تحسين و تمجيد خردمندان و اهل تعقل و تفكر و تعليم و تعلم مىپردازد تا با الگوسازى مناسب، ساير انسانها به ويژه مؤمنان را تشويق و تحريض به تعقل نمايد ; مثل آياتى كه در مورد اولوالالباب و اهل تعقل و تفكر و . . . آمده است . راجع به اولوالالباب مىفرمايد: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذاباطلا فقنا عذابالنار . . . . ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لاتخزنا يوم القيامة . . . فاستجاب لهم ربهم [. . . آل عمران / 191- 195] ; در خلقت آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانههايى براى خردمندان است ; همانهايى كه ايستاده و نشسته و وقتخفتن خدا را ياد مىكنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر نموده، مىگويند: پروردگارا اينها را بيهوده نيافريدى و پاك و منزهى ; پس [به لطف خويش] ما را از عذاب [جهنم] حفظ كن، پروردگارا گناهان ما را بيامرز و بديهاى ما را بپوشان و ما را با نيكان بميران! پروردگارا آنچه را به رسولانت وعده دادهاى، به ما هم عطا كن و ما را روز قيامتخوار مگردان . آنگاه خداى سبحان دعايشان را اجابت فرمايد .
از اين آيات استنباط مىگردد كه خردمندان جايگاه بلندى در نزد خداى سبحان دارند تا بدانجا كه خداوند آنها را مستجاب الدعوة دانسته است و اين مقام والايى است كه خداوند به عنوان پاداش توجه هميشگىشان به خداوند يعنى ذاكر و فكور بودنشان به آنها عطا كرده است . همچنين در مورد اصل تعقل آمده است: و سخرلكم الليل والنهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون [12] شب و روز، خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت و ستارگان آسمان مسخر فرمان اويند و در اين كار نشانههاى قدرت خدا براى خردمندان هويداست .
اين آيه و آيههاى نظير آن كه با عبارت لقوم يعقلون ختم مىشوند، بر منزلت عاقلان در نزد خداى سبحان دلالت داشته و بيانگر اين معناست كه اينان با تعقل در مظاهر هستى به معرفت مبدا هستى نايل مىآيند .
برخى از آيات قرآن به طور مستقيم دعوت به تعقل مىكند . اين آيات غالبا با لعلكم تعقلون و گاهى با ان كنتم تعقلون پايان مىپذيرند . برخى به بيان آثار تكوينى خداى سبحان (7) و برخى به بيان آثار تشريعى خداى سبحان (8) مىپردازند تا آدميان با تعقل در اين آيات به معرفتهايى كه لازمه حيات انسانى و كمال معنوى آنهاست دستيابند .
پارهاى از آيات قرآن بىاعتنايى به عقل را سرزنش مىكند تا مؤمنان و همه آنهايى كه خداوند به آنها نعمت عقل ارزانى داشته به خود آيند و در آيات كتاب تكوينى (9) و آيات كتاب تدوينى (قرآن) تعقل نمايند و به معرفتى كه مقدمه خشيتخدا و عمل صالح باشد برسند ; چنان كه مىفرمايد: اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون [بقره / 44] ; چگونه شما كه مردم را به نيكى دعوت مىكنيد خودتان را فراموش مىكنيد، در صورتى كه شما كتاب خدا را مىخوانيد . پس چرا در آن تعقل نمىكنيد؟ !
با بررسى اين كتاب هدايتبه دهها آيه برخورد مىكنيم كه با افلا تعقلون يا افلا تتفكرون انسانها را به تعقل و تفكر دعوت نموده و بى اعتنايى به آن را نكوهش مىكند . چرا كه مبدا هر كمال و سعادت و معرفتى تعقل و تفكر است .
آياتى تعقل نكردن را مستلزم پليدى دانسته (10) و كسانى را كه همچون كوران و كران از كنار آيات الهى مىگذرند و در آنها تدبر و تعقل نمىكنند، بدترين جنبندهها خوانده است [. انفال / 22] و حتى از حيوانات گمراهتر مىداند: ام تحسب ان اكثرهم يسمعون اويعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا [فرقان / 44] ; مىپندارى كه بيشتر اينها گوش شنوا دارند يا اهل تعقل هستند . چنين نيست، اينها چون چارپايان بلكه گمراهترند .
آيات مذكور و نيز آياتى كه در آنها به تفكر در آيات الهى دعوت شده استبيان كننده اين حقيقت است كه قرآن كريم عقل را به عنوان يكى از ابزارهاى مهم معرفت الهى و تفكر و تعقل را لازمه شناخت و پيمودن راه كمال مىداند .
در اينجا لازم استبه اين مساله بپردازيم كه قرآن كريم ما را به تعقل و تفكر در چه امورى دعوت مىكند .
قرآن كريم منابع و موضوعات فراوانى را براى انديشيدن در آن پيش روى انسان قرار مىدهد كه به برخى از آنها در سطور گذشته اشاره نموديم . در اينجا نيز به جهت اهميت مطلب نظرى بر آنها مىافكنيم:
خداى سبحان آسمان و زمين، دريا و خشكى، شب و روز، باد و باران، خورشيد و ماه و ستارگان، باغ و بستان و . . . را موضوع تعقل و تفكر مىداند كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمىگنجد و تنها به يك آيه اشاره مىشود: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل من السماء من ماء فاحيى به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون [بقره / 164] ; در خلقت آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتىهايى كه براى انتفاع مردم در درياها در حركتند و بارانى كه خدا از آسمان نازل كرده و زمين مرده را با آن حيات بخشيد و سبز و خرم گردانيد و پراكندن انواع حيوانات در زمين و در وزيدن بادها و در ابرهايى كه بين آسمان و زمين مسخر شمايند، نشانههاى روشنى [بر وحدت صانع هستى و علم و قدرت و رحمت او] براى اهل تعقل است .
يكى ديگر از منابع مهم تعقل و تفكر خود انسان است ; چنان كه خداى سبحان مىفرمايد: هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشد كم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون [مؤمن / 67] ; او خدايى است كه شما را از خاك، سپس از نطفه و آنگاه از علقه آفريد ; سپس به صورت طفلى [از شكم مادرانتان] بيرون آورد ; زان پس شما را به نهايت درجه نيرومنديتان (جوانى) رسانيد ; بعد از آن نيز شما را حيات بخشيد تا به مرحله پيرى و سپس به اجل حتمى برسيد [. البته] برخى از شما قبل از آن وفات مىكنيد و اينچنين كرديم به اميد اينكه شما تعقل كنيد .
يكى ديگر از چيزهايى كه خداى سبحان منبع تفكر و تعقل و عبرتآموزى آدمى قرار داده است، تاريخ اقوام گذشته است ; چنان كه در سوره عنكبوت بعد از بيان جرائم اجتماعى قوم لوط و هلاكتشان به دست ملائكه مىفرمايد: «و لقد تركنا منها آية بينة لقوم يعقلون [عنكبوت / 35] ; ما از ديار لوط آثار خرابى و نابودى برجاى گذاشتيم تا آيتى روشن براى عبرت عاقلان باشد [كه در سرنوشت آنان بينديشند و عبرت آموزند].
در سوره يوسف نيز مىفرمايد: افلم يسيروا فىالارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ولدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون [يوسف / 109] ; آيا اين مردم در زمين سير نمىكنند تا سرنوشت پيشينيان را ببينند؟ و شما مؤمنان اگر تعقل كنيد [به خوبى مىفهميد كه] سراى آخرت بر اهل تقوا بسيار نيكوتر است .
در همين سوره در آيه بعد به سرنوشتبد مجرمين اشاره كرده و در ادامه مىفرمايد: لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب [يوسف / 110] ; در حكايت اقوام گذشته براى خردمندان عبرت كامل خواهد بود .
يكى از منابع و موضوعات مهمى كه موضوع تفكر و تعقل و تدبر و تفقه شمرده شده خود قرآن كريم است . خداى سبحان گاه ما را به تفكر در مظاهر هستى و گاه به تفكر و تدبر در خود قرآن كريم دعوت مىكند . همان گونه كه در صدر كلام اشاره كرديم خداى سبحان گاه مىفرمايد: ما قرآن را به زبان عربى فرستاديم تا شما تعقل كنيد [يوسف / 3] و همين معنا را با بيانى ديگر در سوره زخرف تاكيد مىكند [زخرف / 3] و گاه كسانى را كه به مرض نفاق گرفتارند سرزنش نموده مىفرمايد: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها [محمد / 24] ; چرا اينان در قرآن تدبر و انديشه نمىكنند؟ آيا بر دلهاشان قفل زده شده است [كه قرآن در خانه دلشان نفوذ نمىكند] ؟
از سوى نبى گرامى اسلام و ائمه هدى عليهم السلام در مورد تدبر در قرآن و خواندن قرآن از روى فكر و دقت نظر تاكيد فراوانى شده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: ان هذاالقرآن فيه منارالهدى و مصابيح الدجى فليجل جال بصره و يفتح للضياء نظره فان التفكر حياة قلب بصير كما يمشى المستنير فىالظلمات بالنور [20] اين قرآن مشعل هدايت و چراغ شب تاريك است ; پس كسى بايد كه چشمش را در آن به جولان آورد و ديده خود را براى استفاده از نور آن بگشايد ; زيرا كه تفكر در آن زندگانى دل بينا است ; چنانكه جوياى نور در تاريكىها با نورگام بر مىدارد .
امام صادق عليه السلام نيز در اهميت تدبر در قرآن مىفرمايد: القرآن عهدالله الى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرا منه فى كل يوم خمسين آية [21] ; قرآن عهد خداوند با بندگان است . سزاوار است كه هر مسلمانى در هر روز به آن عهد نظر كند و از آن پنجاه آيه قرائت كند .
امام علىبن الحسين عليه السلام نيز مىفرمايد: آيات القرآن خزائن ; فكلما فتحتخزينة ينبغى لك ان تنظر فيها [22] ; آيات قرآن خزانههايى است . هر وقتخزينهاى گشوده شد، سزاوار است كه در آن نظر كنى .
حضرت امام «ره» در شرح اين دو حديث مىفرمايد:
ظاهر اين دو حديث آن است كه تدبر در آيات آن و تفكر در معانى آن خوب است و تدبر و تفكر در آيات محكم الهى و فهم معارف و حكم و توحيد و تفريد از آن نمودن غير از تفسير به راى است كه منهى عنه است در مقابل اصحاب راى و اهواى فاسده . . . و كفايت مىكند قول خداى تعالى: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب افقالها [محمد / 24] و در اخبار امر به رجوع به آن و تدبر در معانى آن بسيار وارد است ; حتى از جناب اميرالمؤمنين عليه السلام، نقل است كه فرمود: خيرى نيست در قرائتى كه از روى تفكر نباشد [23].
امام «ره» در آداب قرائت قرآن مىفرمايد:
ديگر از آداب مهم آن تفكر است و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند و چون مقصد قرآن چنانكه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد، هدايتبه سبل سلامت است . . . بايد انسان با تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را از مرتبه دانيه آن . . . تا منتهى النهايه آن . . . به دست آورد [24].
چنانكه آمد يكى از منابع تعقل و تفكر خود قرآن است ; اما جاى اين سؤال باقى است كه عقل انسانى تا چه ميزان مىتواند قرآن را بفهمد . گرچه خداى سبحان ما را مامور ساخته تا در قرآنش تعقل و تدبر كنيم ; اما اين سخن به اين معنا نيست كه ما با اين عقلهاى ناقص بتوانيم تمام اسرار قرآن را دريابيم .
چنان كه حضرت امام خمينى (ره) مىفرمايند:
قرآن در حد ما نيست . در حد بشر نيست . قرآن سرى استبين حق و ولى الله اعظم كه رسولخداست [25].
امام باقر عليه السلام فرمود: ما يستطيع احد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله، ظاهره و باطنه غيرالاوصياء [26] ; كسى جز جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله نمىتواند ادعا كند تمام قرآن ظاهر و باطنش پيش اوست .
اين سخن به اين معنا نيست كه باب تعقل و تدبر در قرآن را تعطيل كنيم . بلكه خداوند آن را سفرهاى گسترده قرار داده كه هركس به ميزان توانش از آن بهره جويد . چنان كه حضرت امام مىفرمايند:
قرآن يك سفرهاى است كه انداخته شده استبراى همه طبقات يعنى يك زبانى دارد كه اين زبان هم زبان عامه مردم است و هم زبان فلاسفه است و هم [. . . 27].
نتيجه اينكه ما در حد توان عقلى و صفاى درونى خودمان مىتوانيم از آن بهره گيريم ; البته اين هم به زمينههايى احتياج دارد كه اينك بدان اشاره مىنمائيم:
قرآن اقيانوسى است كه هركس به ميزان گنجايش ظرف وجودىاش مىتواند از آن بهره ببرد ; اما مشروط به اينكه زمينههاى بهرهگيرى را فراهم نمايد كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
قرآن كريم مىفرمايد: ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين [بقره / 2] ; اين كتاب كه شكى در آن نيست هدايتگر متقين است .
صدرالمتالهين در تفسير اين آيه مىنويسد:
اگرچه قرآن براى هركسى كه در آن بنگرد دلالت كننده است ; اما كسى از آن نفع مىبرد كه صفحه دلش را صاف كرده و درونش را از كدورات اوهام فاسد و گناهانى كه قلب را تاريك و ظلمانى مىكنند پاك و طاهر نموده باشد [28].
حضرت امام (ره) نيز در اين زمينه مىنويسد:
[انسان] چون قلب را از كثافات خالى كرد، مهيا براى ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفاده از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود ; چنانكه در كتاب الهى، در سوره مباركه واقعه انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الاالمطهرون (11) [ واقعه / 77- 79] اشاره به آن فرمايد [29].
يكى از آفاتى كه برخى از متفكران در آيات قرآن به آن گرفتار مىآيند، تحميل افكار شخصى بر آيات قرآنى است ; به اين معنا كه متكلم عقايد كلامى را از خارج گرفته، در صدد تاييد آن با قرآن باشد يا فيلسوف عقايد فلسفى را از يونان يا غرب معاصر گرفته و بخواهد قرآن را بر آن تطبيق نمايد . اين مانع از فهم عميق قرآن است ; چنان كه علامه طباطبايى مىفرمايد:
فرق استبين اينكه محقق بگويد: قرآن چه مىگويد؟ و اينكه بگويد: آيه را بر چه معنايى بايد حمل كرد؟ در صورت نخست محقق بايد پيش فرضهاى عقلى را كنار بگذارد و اما قول دوم مستلزم اين است كه نظريههاى عقلى در مسائل را مبنا قرار داده و تحقيقش را مبتنى بر آن نظريات نمايد . بديهى است كه اينگونه بحث و تحقيق در قرآن تحقيق صرف معناى قرآن نيست . . . بلكه تحميل نتايجبحثهاى علمى يا فلسفى از خارج بر مدلولهاى آيات است و اين تطبيق است نه تفسير [30].
برعكس گروه پيشين برخى از اهل حديث ظاهر بين آنچنان جمود بر الفاظ داشتند كه هر نوع تفكر و تعمق در آيات را منع مىكردند، اين چنين كه حتى در آيات مربوط به موضوعات ماوراء طبيعى مثل صفات خداوند به معناى مادى و عرفى الفاظ قرآن كه در بدو امر از ظاهر كلام به ذهن متبادر مىشود، بسنده مىكنند .
چنان كه وقتى از مالك بن انس يكى از پيشوايان محدثان اهل سنت از آيه الرحمن على العرش استوى [طه / 5] سؤال مىشود، مىگويد: استواى خدا بر عرش معلوم و چگونگى آن مجهول و سؤال كردن از آن بدعت است [31].
علامه طباطبايى «ره» درباره پرهيز از جمود داشتن بر ظاهر الفاظ مىفرمايد:
انس و عادت موجب مىشوند كه وقتى الفاظى را مثل لوح و قلم و عرش و كرسى را مىشنويم، مصاديق مادى و طبيعى آنها به ذهن متبادر مىشود . . . در حالى كه مسماهاى مادى در حال تغيير هستند ; چنانكه مقصود از لفظ چراغ در ابتداى وضع چراغ فتيلهاى بود، سپس همواره كاملتر شد تا جايى كه امروز به چراغ الكتريكى كه هيچ مشابهتى از جهت اجزاى مادى با آن چراغ اوليه ندارد اطلاق مىشود . پس مراد از وضع الفاظ غايات اشياء است نه شكل و صورت آنها . . . . بنابراين بايد متوجه باشيم كه جمود بر الفاظ نداشته باشيم، چيزى كه اصحاب حديث در تفسير معمول داشتهاند . البته جمود بر الفاظ در حقيقت جمود بر عادت و انس در تشخيص مصاديق است [32].
امام خمينى (ره) درباره پرهيز از جمود بر اقوال ديگران كه مانع تفكر و درك قرآن است مىفرمايد:
يكى ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جزء آن كه مفسرين نوشته با فهميدهاند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست و تفكر و تدبر در آيات را به تفسير به راى كه ممنوع است اشتباه نمودهاند [33].
يكى از مسائل مهمى كه لازم است در اينجا طرح شود اين است كه چه رابطهاى بين عقل و قرآن برقرار است، آيا عقل و قرآن دو چيز معارض همديگر هستند يا مكمل يكديگر؟ به عبارت ديگر آيا قرآن براى برههاى از تاريخ بوده و امروزه كه عصر عقل گرايى و تكنولوژى و فلسفه و عقل جمعى است ديگر نيازى به آن نيست؟ يا آيا لازمه تمسك به قرآن اين است كه تفكر و عقل ورزى در مسائل نظرى و اجتماعى و سياسى را تعطيل نماييم؟
بنابراين در اينجا دو سؤال در خور طرح و بررسى است .
امروزه برخى از نوانديشان دينى استفاده از قرآن را در پارهاى از مسائل اجتماعى نظير حدود و قصاص روا نمىداند ; چنان كه برخى مىگويند:
در باب سياسات بستر عقلايى حركت فقهى در موارد عمدهاى مخدوش شده و اغلب فتواها و نظرات فقهى باب سياسات در عصر حاضر توجيه عقلايى ندارد . . . در كتاب و سنت و علم فقه شواهد و قرائن آشكارى پيدا مىكنيم كه نشان مىدهد نصوص مربوط به سياسات با فرهنگ و واقعيات اجتماعى عصر نزول در ارتباط بوده است . . . مثلا شواهد و قراين نشان مىدهد كه هدف احكام حدود و قصاص و ديات، گونهاى مهار كردن عادلانه و اخلاقى انتقام كشى رايج در ميان اعراب آن عصر بوده است [. . . . 34].
نظريه پردازان جبهه ملى نيز تا آنجا پيش رفتند كه در سال 1360 (ه ش) قصاص را غير انسانى قلمداد كردند [35].
در جواب اين عده از روشنفكران كه بعضى از احكام قرآن را منحصر به عصر نزول مىدانند و مىگويند «الان بايد براساس اعلاميه جهانى حقوق بشر و عقل جمعى احكامى در عرض احكام قرآن جعل كرد» مىگوييم:
اولا لازمه اعتقاد به خاتميت نبى اكرم و جاودانگى قرآن اين است كه همه احكام آن را جاودانه بدانيم ; مگر آنكه بعضى از احكام به انتفاى موضوع منتفى شود . مثل بردهدارى كه در جهان امروز منسوخ شده است .
ثانيا آيا به همه مصالح و حكمتهايى كه در احكام خداست مىتوان پى برد تا براساس آن بتوانيم بگوييم احكام قصاص منحصر به عصر نزول و متناسب با روحيه خشن اعراب و انتقام كشى رايج در ميان اعراب آن عصر بوده است . آيا حكم قصاصى كه خداوند براى بنى اسرائيل مقرر داشته [مائده / 45] به جهت همين روحيه بوده است؟ اما چنين نيست پيروان حضرت موسى عليه السلام اصلا روحيه ستيزه جويى نداشتند تا جايى كه وقتى خداى سبحان به آنها امر مىكند به ارض مقدس داخل شويد مىگويند: يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون . . . فاذهب انت و ربك فقاتلا اناهيهنا قاعدون [مائده / 22- 24] ; اى موسى عليه السلام در آن سرزمين مردمى گردنكش هستند و ما وارد آن نمىشويم تا اينكه آنها خارج شوند . اگر خارج شدند ما داخل مىشويم . . . پس تو و خدايتبرويد بجنگيد ما اينجا مىنشينيم .
بسيارى از احكام الهى مبتنى بر فطرت ثابت انسان است ; از اين جهت همواره ثابتخواهند بود . چنان كه علامه طباطبايى مىفرمايد:
قرآن اصول ثابت و لايتغير كتابهاى پيشين را حفظ نموده و فروعى را كه تغييرپذير است نسخ و محو مىكند تا با حال انسان از نظر سلوك راه ترقى و كامل مناسب باشد [36].
و مىافزايد:
اسلام دين فطرت است ; لذا به تبع اوضاع تغيير نمىپذيرد . . . چون براساس مصالح و منافع واقعى كه مطابق اقتضاى آفرينش انسان و جهان است پايهگذارى شده است . . . فرق ميان قوانين اسلامى و قوانين مدنى ديگر اين است كه قوانين ديگر پيرو خواست اكثريت افراد جامعه است ; ولى قوانين اسلامى بر وفق هدايت طبيعت و فطرت است كه نشان دهنده اراده خداى متعال مىباشد و از همين جاست كه قرآن كريم حكم تشريع را انحصارى ساحت كبرياى خداوندى مىداند» [37].
نتيجه اينكه همان گونه كه انسان و جامعه انسانى يك سلسله اصول و قوانين ثابت دارد، قوانين الهى هم كه منطبق بر فطرت انسان است اصول ثابت ولايتغبرى دارد كه ويژه عصر خاصى نيست و اگر عقل بر آن اصول ثابتحيات انسانى دسترسى پيدا كند بديهى است كه مطابق قرآن حكم نمايد . اما در جايى كه عقل به آن قوانين و اصول حيات انسانى كه متضمن سعادت واقعى او در دنيا و آخرت است دست نيافته طبيعى است كه به مصالح واقعى قوانين و احكام قرآنى هم احاطه پيدا نكند ; به همين جهت عقل بايد تابع قرآن باشد .
ما حق نداريم به صرف اينكه به مصلحت پارهاى از احكام قرآن پى نبرديم و يا آن را با قوانين موضوعه جوامع غربى و حتى اعلاميه حقوق بشر سازگار نيافتيم نص قرآن را كنار بگذاريم و ادعاى خودبسندگى عقل نماييم . چرا كه عقل بشرى چه به طور فردى و چه جمعى مرزهاى معرفتى محدودى دارد ; چنان كه خداى سبحان در علت و حكمتبعثت پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: و علمكم مالم تكونوا تعلمون [بقره / 151] ; يعنى پيامبر معرفتهايى به شما مىدهد كه با عقل خويش توان دريافت آن مسائل را نداشتيد [38].
چنان كه آيةالله منتظرى در جواب يكى از روشنفكران در بحثحد عقل و نقش آن در استنباط احكام مىنويسد:
عقل انسانى همچون وجودش محدود و ناقص است و بر تمام نظام هستى و گذشته و آينده و عاقبت امور و مصالح و مفاسد و نتايج قهرى اعمال احاطه ندارد و هرچند عقل در فطريات و قضاياى كليه به اصطلاح مستقلات عقليه اجمالا حكم جازم قطعى دارد نسبتبه بسيارى از قضاياى جزئيه و مصالح و مفاسد اعمال و خصوصيات عالم غيب و حيات اخروى و شناخت راه سعادت در نشئات پس از مرگ كميت آن لنگ است . . . بر اين اساس خداى لطيف كريم و خبير و بصير انبياى عظام را براى تنبه و بيدارى انسانها و تقويت فطرت و نيروى عقل آنان فرستاد [39].
توجه به آنچه كه در سطور گذشته آوردهايم جواب اين سؤال را نيز روشن مىكند ; به ويژه اگر در سخن امام هفتم عليه السلام دقت نماييم آن حضرت عقل و انبياء عليهم السلام را دو حجتخدا بر مردم ذكر فرمودند [40] ; چرا كه تا انسان از نعمت عقل بهرهمند نباشد اساسا به ايمان و اطاعت انبياء و آنچه كه انبياى عظام به ارمغان آوردهاند مكلف نيستند . با عقل است كه تدبر و تعمق در قرآن صورت مىگيرد و آن فهميده مىشود و مىتواند برنامه عملى قرار گيرد . اگر تمسك به قرآن به معناى تعطيل عقل بود، قرآن كريم اين همه امر به تعقل و تفكر و تدبر و نظر در كتاب تكوين و تشريع نمىكرد و به برهان آورى دعوت نمىنمود و نمىفرمود: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين [بقره / 111] ; اگر شما در ادعايتان صادق هستيد ادله خودتان را ارائه نماييد .
حضرت امام «ره» در اين زمينه مىفرمايد:
مطالب اين صحيفه الهيه كيفيت احتجاجات و براهينى است كه ذات مقدس حق تعالى يا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف الهيه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحيد و تنزيه و علم و قدرت و ديگر اوصاف كماليه، كه در اين قسمت گاهى براهين دقيقهاى پيدا شود كه اهل معرفت از آن استفاده كامل نمايند ; مثل: شهدالله انه لا اله الاهو، (12) [ آلعمران / 18] و گاهى براهينى است كه حكما و دانشمندان طورى از آن استفاده مىكنند و اهل ظاهر و عامه مردم از آن طورى بهرهبر مىدارند ; مثل كريمه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (13) [ انبياء / 22] و مثل آيات اول سوره حديد و سوره مباركه توحيد و غير آن . و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخرى و احتجاج بر اثبات ملائكه و انبياى عظام، كه در موارد مختلف اين كتاب شريف موجود است، . . . با آنكه حق تعالى نقل براهين انبياء و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف، مثل احتجاجات جناب خليل الرحمن سلام الله عليه و غير آن [40].
بنابراين وقتى خود خداى عز و جل در اثبات بسيارى از مسائل با بشر احتجاج مىكند و از كسانى كه براى اثبات توحيد و معاد احتجاج نمودهاند با تجليل ياد مىكند چگونه مىتوان پذيرفت كه ما را از انديشه ورزى در مسائل منع نمايد ; آن گونه كه محدثين از اهل سنت و اخبارىها مدعى بودند و حجتى براى عقل در فهم قرآن و روايات و استنباط احكام براى آن قائل نبودند . از سوى ديگر اگر قرآن با انديشهورزى مخالف بود، چرا در خود قرآن و احاديثشريف بر تدبر در قرآن و روايات و آسمان و زمين و دريا و حيوانات (14) حتى طعامى (15) كه مىخوريم تاكيد فراوان شده و ترك تدبر در قرآن توبيخ شده است ; چنان كه مىفرمايد: افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها [محمد / 24] ; آيا در قرآن تدبر نمىكنند يا بر قلبهاى آنها قفل زده شده است؟
از مباحث گذشته آشكار مىشود كه:
الف . قرآن كريم عاليترين معيار فضيلت انسان بر ساير مخلوقات جهان مادى را عقل مىداند .
ب . عقلى كه قرآن روى آن عنايت دارد بيشتر بر قوهاى اطلاق مىگردد كه انسان با آن حق و باطل در مسائل نظرى و خير و شر را در حكمت عملى مىشناسد .
ج . قرآن آدميان را ترغيب مىكند كه نيروى عقل خويش را به كار گيرد و در آسمان زمين و آنچه بين آن دو است و تاريخ گذشتگان و نفسهاى خويش تفكر و تدبر نمايند تا به عظمت صانع و خالقشان پى برده و در درگاه عبوديت او سر تسليم فرود آورند تا به كمالات خويش نايل آيند .
د . قرآن كتاب هدايت است و زمانى عقل مىتواند از هدايت قرآن بهرهمند شود كه انسان درون خويش را پاك نمايد ; چرا كه حقيقت قرآن تنها توسط معصومين عليهم السلام درك مىگردد و ساير افراد به ميزانى كه درونشان را پاك نمودهاند از نورانيت قرآن بهره مىبرند .
ه . از آنجايى كه عقل انسان محدود و غالبا اسير هواى نفس مىگردد ; لذا حد معرفتى آن محدود است .
و . بر خلاف اهل ظاهر و عقل گرايان عقل و قرآن به منزله دو بال هستند كه لازمه تكامل انسان از عصر بعثت تا عصر ظهور و بعد از آن است . زيرا كه مخاطب قرآن و نيز ابزار فهم و درك قرآن هم عقل است .
1) لا بعث الله نبيا ولا رسولا حتى يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته; خدا هيچ پيامبر و رسولى را مبعوث نكرده، مگر وقتى كه خرد اوكامل شد و از خرد همه قومش افزونتر گرديد .
2) واتقون يا اولوالالباب [بقره 197]: (و اى خردمندان از من پروا كنيد).
3) و ما يذكر الا اولوالالباب [بقره 269]: (و جز خردمندان پند نگيرند).
4) فبشر عبادالذين يسمعون القول ويتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوالالباب [زمر 18]: (آن دسته از بندگانم را كه سخن را مىشنوند و از بهترينش پيروى مىكنند، بر هدايت الهى و خردمندند).
5) در سرگذشت اقوام براى كسى كه صاحب قلب (عقل) باشد پندى است .
6) ان الله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة . . . فاما الباطنة فالعقول [19]: خدا دو حجتبراى مردم قرار داده ظاهرى و باطنى . . . حجتباطنى عقلهاى مردم است .
7) اعملوا ان الله يحيى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون [حديد 17]: بدانيد كه خداوند زمين را بعد از موتش زنده مىكند و ما آيات را براى شما بيان مىكنيم به اميد آنكه تعقل كنيد .
8) انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون [يوسف/3]: ما قرآن را به صورت خوانش عربى نازل كرديم تاشما تعقل كنيد .
9) هوالذى يحيى و يميت و له اختلاف اليل والنهار افلا تعقلون [مؤمنون/80]: خداى شما آن كسى است كه خلق را زنده مىكند و مىميراند و آمد و شد و شب و روز به امر اوست، پس چرا تعقل نمىكنيد؟ !
10) و يجعل الرجس على الذين لايعقلون [يونس/100]: خدا براى مردم بى خردى كه تعقل نمىكنند تا به آيات خدا ايمان آورند، پليدى مقرر كرده است .
11) آن قرآنى گرانمايه است در كتابى پوشيده كه جز پاكانبر آن دست نمىسايند .
12) خدا شهادت مىدهد كه به تحقيق خدايى جز او نيست .
13) اگر جز الله، الهههايى در آسمان يا زمين وجود داشت جهان تباه مىشد .
14) افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت [غاشيه/17] آيا در خلقتشتر تفكر نمىكنيد .
15) فلينظر الانسان الى طعامه [عبس/24] انسان بايد در طعامش نگاه كند .
منابع
1 . سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان، چاپ بيروت اعلمى، ج 13، ص 152 .
2 . محمدبن يعقوب كلينى ; اصول كافى، ترجمه سيدجواد مصطفوى، تهران، علميه اسلاميه، ص 14 .
3 . نهجالبلاغه شرح محمد عبده، بيروت، دارالبلاغه، چاپ دوم، 1413 ق، ص 78 .
4 . محمدبن يعقوب كلينى، پيشين ص 10 .
5 . علىاكبر دهخدا ; لغتنامه دهخدا، ماده عقل، ص 370 و ماده خرد، ص 412 .
6 . اسماعيلبن حماد جوهرى، الصحاح، تحقيق احمد عبدالغفور، شراميرى، ج 3، ص 1769
7 . شيخ عباس قمى ; مفاتيح الجنان، قم، انتشارات حر، چاپ اول 1376 ش، ص 82 .
8 . ابراهيم مصطفى و ديگران، المعجم الوسيط، طهران، المكتبة العلميه، بىتا، ص 616 و ر . ك: نعمةالله حسينى، فروق اللغات ماده عقل .
9 . راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفران عدنان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق، ص 354 .
10 . سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، قم دارالعلم، ترجمه مصباح يزدى، ج 4، ص 39 .
11 . شيخ محمدبن محمدرضا قمى، كنزالدقائق، ج 2، تحقيق حسين درگاهى وزارت ارشاد، 1367ق، ص 58 .
12 . ر . ك: جوهرى ، پيشين، ج 3، ص 1769 .
13 . راغب اصفهانى، پيشين، ص 827 .
14 . جوهرى، پيشين، ج 2، ص 1769 .
15 . همان، ج 1، ص 216 .
16 . راغب اصفهانى، پيشين، ص 733 .
17 . كلينى، پيشين، ج 1، ص 18 .
18 . صدرالدين شيرازى، اسفار ج 8، ص 347 .
19 . كلينى، پيشين، ج 1، ص 19 .
20 . همان، ج 4، شرح سيدهاشم رسولى، ص 399 و امام خمينى (ره)، اربعين حديث، چاپ چهاردهم، 1376، مؤسسه تنظيم آثار امام، ص 500 .
21 . همان ص 497 .
22 . همان .
23 . همان، ص 497 .
24 . قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خمينى، استخراج و تنظيم معاونت پژوهشى مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375، ص 113 .
25 . همان، ص 19
26 . همان، ص 18 .
27 . همان، ص 127 .
28 . صدرالمتالهين، تفسير قرآن كريم، تصحيح محمد خواجوى، قم انتشارات . . . ، ج1، ص 235، نقل به ترجمه با تلخيص .
29 . قرآن كتاب هدايت، پيشين، ص 117 .
30 . علامه طباطبايى، پيشين، ج 1، ص 9 و 11، نقل به ترجمه با تلخيص .
31 . م . م . شريف تاريخ فلسفه در اسلام، ص 316 و 317 .
32 . علامه طباطبايى، پيشين، ج 1، ص 12 و 13، با ترجمه و تلخيص .
33 . قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خمينى، پيشين، ص 132 و 133 .
34 . محمد مجتهد شبسترى، مقاله بستر معنوى و عقلايى علم فقه، كيان ش 46، ص 8 و 9 .
35 . ر . ك: قرآن كتاب هدايت، پيشين، ص 254 .
36 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 10، ترجمه محمد على گرامى، قم مؤسسه دارالعلم 1344 .
37 . محمدحسين طباطبايى، فرازهايى از اسلام، جمعآورى سيدمهدى آيت اللهى، قم، جهان آرا، بىتا ص 217 و 219 .
38 . شيخ محمد رضا قمى، پيشين، ج 2، ص 194، و ر . ك: مجمع البيان، ج 1، ص 33 .
39 . منتظرى (آيتالله)، باب مفتوح اجتهاد پاسخى به پرسشهاى دكتر عبدالكريم سروش كيان، ش 47 خرداد و تير 78 .
40 . كلينى، پيشين، ج1، ص 19 .
41 . قرآن كتاب هدايت در ديدگاه امام خمينى، پيشين، ص 33 و 34 .